جمعه-جلسه
29/7/2011
جلسۀ این هفته با مشارکت شش تن برگزار شد و موضوع گفت و شنود ها جنگ درونی بود. آغاز جلسه دعائیه ی بود برای تأمین و گسترش صلح بیشتر و خیر بیشتر برای کشورما افغانستان و مردم آن و سرسر جهان. سپس نورالله نوایی موضوع گفت و شنود ها را معرفی کرد. ایشان تصریح داشت که مقصد از جنگ درونی کشش دو گونۀ متضاد درونی بود. این کششهای متضاد در درون هر فرد وجود دارد و در هر تصمیم و عملی تقریبا یک مناقشۀ بین این دونوع کشش صورت می گیرد و نهایتا یکی باید بردیگری برگزیده شود. این دو نوع کشش در اغلب ادیان به معرفی گرفته شده و راههای حل و فصل منازعه بین آن دو سفارش شده است. این دونوع کشش اغلب به شکل خواست های دو گانۀ فرد/عمومی، دنیوی/اخروی و غیره تبارز می یابد. فرد در هر حرکت باید بین این دو نوع تمایل سبک و سنگین کند. او می تواند نزدیک یا دور را برگزیند، منفعت فردی خود یا منفعت جمع را در نظر گیرد و غیره. قرآن در سورۀ بنی اسرائیل آیۀ 11 این قضیه دوگونگی را تصریح می کند؛ ترجمه: "انسان بسوی بدی می خواند آنگونه که به سوی خوبی می خواند و انسان شتاب زده است". شاید این آیه می خواهد این را بگوید که اصولا نباید انسان به سوی بدی بخواند اما شتاب زدگی او باعث می شود که پست تر، دم دست تر و ظاهر تر را بر حقایق والا تر و منافع درازمدت و کلانتر ترجیح دهد و این یعنی خواندن و گرایش بسوی بدی.
بحث این است که هستی جهان و انسان تابع نظامی است. این نظام هر نوع هستی و هر نوع ارزش را یکسان بر نمی تابد. انسان بر حسب فطرت خود آنگونه رفتار می کند که مقتضی این نظام است، اما چنبرۀ پیچیدۀ دنیای انسانی گرایش ها و تمایلات دیگری را به او القاء می کند که مخالف فطرت و نظام هستی او است. این جاست که قضاوت ارزشی خیر و شر و خوبی و بدی مطرح می شود. با این حال به قطع شاید دشوار باشد تا خیر مطلق و شر مطلق را تعیین کنیم، آنچه که هست تب و تلاش هر فرد است که در جنگ درونی همیشه محتاطانه جانب آنچه را فطرت او می خواهد و آنچه را تجربۀ زندگی به او خیر معرفی می کند بگیرد. بزرگان و رهبران دینی به ما می گوید که در این جنگ درونی هر چه ما ندای وجدان و جانب خوبی را تا آنجایی که برما میسور است برگیزنیم، به مرور زمان تشخیص خوبی و بدی و مفید و مضر برما روشن تر خواهد بود، هرچند نه صد در صد قطعی.
اقبال شهروند: به باور آقای شهروند جنگ درونی همیشه وجود دارد چون هر انسان به ارزشهای مختلف باور دارد و غالبا بین این ارزشها ناسازگاری بوجود می آید. انسان هر آن باید تصمیم بگیرد و این جنگ درونی را حل و فصل کند، تصمیم درست یا نادرست. این کشمکش نه صرفا از دیدگاه دینی وجود دارد بلکه دیدگاه غیر دینی نیز بر آن را اذعان دارد. ما می توانیم مثلا در جامعۀ خود به مردم خود خدمت کنیم و می توانیم به منافع آنها خیانت کنیم و یاهم می توانیم بی تفاوت باشیم. ما به عنوان یک شهروند می توانیم طرفدار آزادی و عدالت باشیم و برای تحقق آنها احساس مسئولیت بکنیم، یا نه در کمپ تازندگان بر این ارزشها باشیم و آنهارا زیر پای کنیم. تاریخ را این دوگروه می سازند، چون این دوگروه اند که در جهت گیری های خود جسورانه جانب یکی از گرایش های خودرا می گیرد و در جامعه مطابق به خواست آن عمل می کند. یکی تبدیل می شود به یک دیکتار خطرناک و دیگر تبدیل می شود به یک مبارز آزادی خواه که حتی برای آزادی خواهی رنجها و دردهای فزیکی و روانی را هم می پذیرد. گروه سومی هم گروه بی تفاوت هاست. این گروه از دیدگاه مبارزان برای حقوق مردم با بی تفاوتی در برابر ستم های اندک امروز ستم های هولناک فردارا زمینه ساز می شوند. این گروه کسانی اند که نمی خواهند خودرا در معرض جنگ درونی قرار دهند و خیلی ساده این جنگ را نادیده می گیرند و بی تفاوت می شوند. مثلا تحلیل گران نظام هتلری در آلمان اذعان کرده اند که در آلمان آنروز خیلی کسانی بودند که می دانستند اقدامات هتلر از همان آغاز فاجعه آمیز بود، اما خیلی راحت از آن چشم پوشی کردند و توجیه آوردند. یکی از توجیهات معمول در این موارد این است که مثلا این کار به هر حال صورت می گیرد، مردم این گونه میخواهند، من اگر این کار را نکنم کسی دیگر می کند و به هر حال حادثۀ که ناگوار است خواهی نخواهی روی خواهد داد.
آصف الفت: پرسشی که نزد آقای الفت مطرح بود این بود که آیا اصولا خواستهای مختلف انسانی می توانند بد باشد. همۀ خواستهای ما برای تحقق چیزهایی است که ما بدانها نیاز داریم، نیاز داریم تا زنده بمانیم، نیاز داریم تا تولید مثل کنیم، نیاز داریم تا شاد باشیم. انسان وقتی می تواند به تعادل برسد که بر کشش های متضاد درونی فایق آید. از دیدگاه انسان متعادل بدی ای وجود ندارد، هر چه است خوبی است.
فایز: آقای فایز گرایش های مختلف درونی انسان را مایۀ جنگ های درونی هر فرد دانست. او از تیوری فروید یاد آور شد که مطابق آن آی دی مثل طفل بی پروایی سویی هر چیزی هوس می کند اما من (اگو)، بخش دیگری از روان انسان، مانع این کار می شود و تلاش می ورزد تا خواسته های آی دی را با واقعیت فرهنگی و اجتماعی وفق دهد و هم موجب شود که بسیاری از کشش های آی دی سرکوب شود. این خود تنش و منازعه ای را در درون فرد باعث می شود. او همچنان به مفهوم تضاد در فلسفۀ یونان باستان اشاره کرد. به گفتۀ ایشان پروتاگوراس معتقد بود در هستی تضاد و و حدت وجود دارد و از همآیی این دو نیرو است که زیبا ترین همآهنگی بوجود می آید.
ابراهیمی: به باور ابراهیم کشمکش درونی همیشه وجود دارد. او در این خصوص تجارب زندگی خودرا به قصه گرفت که چگونه در مقاطع مختلف ایشان با دو خواست متضاد روبرو بوده است. از یکسو از آوان کودکی شرایط زندگی و فرهنگ مردم تعلیم و تربیه را بر نمی تابید و از سوی دیگر عطش شدید برای علم همیشه ابراهیمی را وا میداشته که بین دو نیرو مبارزۀ درونی را تجربه کند. ابراهیمی برغم فشارها به قول خودش صدای وجدان خودرا شنیده و با وجود سختی ها به تعلیم و آموزش ادامه داده است.
شیوا: در همین شب و روز به گفتۀ خودش شیوا در یک منازعۀ درونی بسر می برد. او که شاگرد مکتب است در کنار آن از مدت ها پیش کار هم می کرده است. اما در این اواخر به دلایلی ایشان بیکار است و این هر آن برای او یک جنگ درونی را می آغازد. تمرکز صرف روی درسهای مکتب کارنکردن از یکسو و کارنیمه وقتی کردن و مخارج شخصی خودرا تأمین کردن از سوی دیگر هر لحظه ذهن شیوا را به میدان جنگ تبدیل می کند.